• وبلاگ : جرعه اي از شراب عشق
  • يادداشت : بسوزان هر طريقي مي پسندي (داستان 4)
  • نظرات : 5 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام يه سئوال ببخشيد شما اين لوگوي وبلاگتونو چطور ساختين؟ خيلي جذابه/کبوتره رو ميگم.ميشه راهنمايي کنيدم که بايد به کجا مراجعه کنم براي ساخت لوگو ؟خوشحال ميشم تشريف بياريد وبلاگم و جواب بديد.......
    پاسخ

    سلام ... با کمک فوتوشاپ مي تونيد عکس با فرمت gift بسازيد ... براي خون هم از براش استفاده کردم ... سرچ کنيد پيدا مي کنيد
    خدا توفيق داده به شما.موفق باشي

    وبلا گتون خيلي خوبه متشكرم
    با سلام
    شما ميتوانيد تصاوير وبلاگ خود را در آپلود سنتر مهندس طلبه آپلود کنيد.
    آپلود سنتر مهندس طلبه بدون محدوديت حجمي و بدون محدوديت زماني براي تصاوير شما ميباشد
    منتظر شما هستم
    يا علي مددي
    باتشکر
    مهندس طلبه

    آدرس آپلود سنتر مهندس طلبه:
    www.fupload.ir

    آدرس وبلاگ مهندس طلبه:
    www.zolfaqar.ir


    سلام وبلاگتو خيلي جالبه به ما هم سر بزن0

    از سنگهاي قيمتي دانه تراشيد

    با يک اشاره هر يکي را کرد خورشيد!

    نخ شد زمان هر دانه را انداخت در آن

    تسبيح او با چهارده دانه درخشيد!

    شيطاني انسان وليکن حد ندارد

    بر سيزده خورشيد عالم سايه پاشيد!

    يا دانه اي را در تشت زر کرد!

    يا اينکه در گودال با نيزه خراشيد!

    اما خدا با بردباري باز رو کرد:

    در انتظار آخرين خورشيد باشيد!

    به ما هم سر بزنين.

    پاينده و پيروز

    بهار عاشق بود و زمين معشوق .عشق بي تابي مي آورد و بهار بي تاب بود.زمين اما آرام و سنگين و صبور.
    زمين هر روز رازي از عشق به بهار مي داد و مي گفت: اين راز را با هيچ کس درميان نگذار.نه با نسيم و نه با پرنده و نه با درخت.راز ها را که برملا کني ، بر باد مي رود و راز بر باد رفته ، رسوايي است.
    هر دانه رازي بود و هر جوانه رازي.هر قطره باران و هر دانه برف، رازي.
    و رازها بي قرار برملاشدن بودند و بهار بي قرار برملا کردن.
    زمين اما مي گفت: هيچ مگو، که خموشي رمز عاشقي است و عاشقي سينه اي فراخ مي خواهد.به فراخي عشق.زمين مي گفت: دم برنياور تا اين سنگ سياه الماس شود و اين خاک تلخ، شکوفه گيلاس.

    ***
    زمستان سرد، زمستان سوز، زمستان سنگين و سالخورده و سخت.
    و بهار در همه زمستان صبوري آموخت و صبر و سکوت.
    و چه روزها گذشت و چه هفته ها و چه ماه ها. چه ثانيه ها،سرد و چه ساعت ها، سخت.بي آنکه کسي از بهار بگويد و بي آنکه کسي از بهار بداند.
    رازها در دل بهار باليدند و بارور شدند و بالا آمدند، و بهار چنان پر شد و چنان لبريز که پوستش ترک برداشت و قلبش هزار پاره شد.
    زمين مي گفت: رازهاي کوچک و عاشقي هاي ناچيز را ارزش آن نيست که افشا شود.راز بايد عظيم باشد و عاشقي مهيب . و پرده از عاشقي آن زماني بايد برداشت که جهان حيرت کند.
    و بهار پرده از عاشقي برداشت، آن هنگام که رازش عظيم گشت و عشقش مهيب.
    و جهان حيرت کرد.

    عرض سلام و خسته نباشيد.
    قالب وبلاگتون خيلي خوبه .
    موفق و سربلند باشيد.
    التماس دعا


    بسوزان هر طريقي مي پسندي ...که آتش از تو خاکستر از من

    موفق باشين

    سلام.وقتتون بخير ،اوقات بکام.وب جالبي داريد.دستتون درد نکنه.خدا قوت


    سلام برادر.خدا قوت

    موفق باشيد التماس دعا

    سلام بزرگوار

    به نظر شما تا چه اندازه با آسيب هاي مهدويت آشنا هستيم و آيا خود را در برخورد با اين گونه آسيب ها آماده کرديم ؟؟؟

    با متني در همين خصوص بروزيم و منتظر حضور ....

    اگر با تبادل لينک موافقيد اعلام کنيد ...

    يا علي