پيام
+
وقت نماز بين حسين دلم و نفسم دعوا شده بود، نفسم مي گفت :"وسط کار به اين مهمي که نمي شود نماز خواند!" حسين دلم مي گفت :"من وسط جنگ هم نماز خواندم" ... نفسم کم آورد ، بلافاصله چاقو کشيد و گفت: "الان ساکتت مي کنم ، تو نمي گذاري من به آرزوهايم برسم" حسين دلم گفت: "از گندم آرزويت جز اندکي نخوري"... ياد عُمر سعد افتادم ... زدم زير گوش نفسم! بهش گفتم :"بار آخرت باشد صداي کسي را قطع مي کني ،شير فهم شد"

يک نفس عميق✿
90/1/14
*سحربانو*
برامن كه باز شده
*مهاجر- 89*
التماس دعا!
*مهاجر- 89*
سلام همشيره ها اجمعين...(:
*سحربانو*
سلام برا..خاسي؟
*مهاجر- 89*
بوچکتم ميمي!(:
*سحربانو*
خالووووووووووووووووو
*مهاجر- 89*
گيان ممو!!!(:
*مهاجر- 89*
با اجازه فعلا نماز!
*سحربانو*
:)) منم برم..التماس دعا...
کوچه بنے هاشم
محتاجيم به دعا ....
کوچه بنے هاشم
جاااااان ؟ can u speak english؟
مهدي،غفوري
عشق فقط يك كلام * حسين عليه السلام
*آسمان*
از گندم آرزويت جز اندکي نخوري"... .