پيام
+
وسايلش را با عصبانيت جمع کرد، و آماده ي رفتن شد، هنوز کامل از در بيرون نرفته بود که انگار چيزي يادش بيافتد، برگشت و با خشم گفت : "تو را به نفست واگذار کردم" ... بعد در را محکم بست و رفت!

ميراب عطش
90/5/9
کوچه بنے هاشم
من با نفسم تنها ماندم!
ميم - فاء
واويلا ... چه تنهايي دهشتناکي...
کوچه بنے هاشم
سلام جناب فياضي ... کاش خدا حفظمان کند يک ماه براي او باشيم
ميم - فاء
سلام برادر عزيز... اي کاش ... الهي آمين
ميراب عطش
اميد وارم ...
کوچه بنے هاشم
سلام جناب بهترين ها ... امشب از او مي خواهم! يک ماه براي تو
ميراب عطش
اگر وسوسه هاي شيطاني ما را به حال خود واگذارد .....