پيام
+
اين پا و آن پا مي کردم. بعد از يک سال بي خبري برگشته بودم، چاره اي نبود جاي ديگري نمانده بود بالاخره با اضطراب و ترس در را کوبيدم، منتظر بودم که بيايد تشر بزند که "اين همه وقت کجا بودي؟ کجا رفته بودي؟ مگر کم به تو محبت کردم که فراموشم کردن " ... آمد دم در، شايد اشک در چشمهايش حلقه زده باشد، فقط گفت : " خوش آمــــــــــــــدي بنده ي من "

ميراب عطش
90/5/11

کوچه بنے هاشم
آـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي بي معرفت بنده ....!
کوچه بنے هاشم
آمده امشــــــــب رو به سويت/ بي پناهـــــــي مستمنـــــــدي/ واي بر من واي بر من/ گر به رويــــــــم در ببندي/ بر درت ســــر مي گذارم / جز تو من يــــــــاري ندارم / يـــــــــــارب امشب چون هميشه / من از لطـــــــــــفت شرمسارم
کوچه بنے هاشم
:( ... عليک سلام جناب محمد جواد عزيز ، بر شما هم مبارک باشد ان شالله.