شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

چراغ جادو
+ وقتي پدر از او پرسيد: "دخترم چرا لباس شب عروسي را به فقير بخشيدي و با لباس کهنه اولين بار به خانه علي رفتي؟" لبخند زد و گفت: "پدرجان مگر نه اين است که ... لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ ... من هم آن شب هيچ چيز را به اندازه ي آن لباس دوست نداشتم براي همين آن را بخشيدم!" پدر هم از سخن فاطمه به اشکــــ آمد و گفت : "فداها ابوها ... "
يا فاطمه والزهراء@};- فدايت شوم------منتظر
ساعت دماسنج
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top