"نازی نازی جوووون .... بــَع لـــــــه ..... خوش گِل خانوووووم .... بـَـع لــــــــــــه ..... یــــو هـــــــــو"
هر چقدر هم که صدای بی مفهوم ساسی مانکنش سر به فلک بگذارد، هر چقدر هم که ضرب های گوش خراشش پایه ی سکوت را در هم بشکند، هر چقدر هم که قهقه های مستانه سر دهد،
فکر کن در این بی کران چه تنهاست ....
وقتی هر شب روی ماه خدا را در میانه ی آسمان نمی بیند، وقتی مناجات شبانه ی جیرجیرک ها را در تابستان نمی فهمد، وقتی نغمه ی "یا جــبار" گنجشک ها را روی درختان یخ زده نمی شنود، وقتی خدا را در چشم های ورم کرده ی حشره ای بی نام و نشان نمی بیند، وقتی "قُل قُل" های جویبارها را در هر سختی درک نمی کند، وقتی لذت دو رکعت بندگی در دشت و صحرا را نچشیده است، وقتی تا به حال به نسیم بهاری، به هوای بارانی و حتی به کلوخ و سنگ اقتدا نکرده است ...
هر چقدر هم که در جاده های جهالت مارپیچ وار و با سرعت حرکت کند، هر چقدر هم که رینگ های حماقتش اسپورت باشند، هر چقدر هم که فخر بفروشد به عالم با اموالش،
فکر کن در این بی کران چه تنهاست ...
وقتی سکوت رمز آلود خدا در شب ها را نشنیده است، وقتی نوازش های نسیم وار خدا را روی برگ های ریحان حس نکرده است، وقتی لبخند خدا را روی شبنم ها نمی بیند، وقتی رکوع گندم زار را بعد از رسیدن دانه ها ندیده است، وقتی نمی داند کدام اسم خدا، ساقه ی گیاه صحرایی را تند و تند می جود، وقتی ابهت خدا را در کوه های سر به فلک کشیده و دشت های بی انتها نمی فهمد. وقتی خدا را پشت تمام پرده ها، پشت تمام زیبایی ها پیدا نکرده است ....
هرچقدر هم که پاشنه ی غربی بودنش روی زمین مدام صدا کنـــد، هر چقدر هم که کروات روشن فکری اَش، راه هوای تازه را مسدود کند، هر چقدر هم که قیافه ی غیرعادیش جلب توجه کند،
فکر کن در این بی کران چه تنهاست ...
وقتی حتی یک بار هوای " اَ ادخل یا الله" را باوجود حس نکرده است، وقتی یک بار سر به ضریح نگذاشته و دلش را به مشبک ها گره نزده است، وقتی یک بار در صحن حرم چشم در چشم ستاره ها نشده است، وقتی یک بار دلش دلتنگ خدا نشده است، وقتی لذت یک یا سیدی در میانه های شب را نچشیده است، وقتی غرق در مولای یا مولاهای مولی نشده است، وقتی یک بار به بهانه ای، عبد بودنش را نزد خدا فریاد نزده است و وقتی خدا او را آرام در آغوش نکشیده است و مهمان یک جرعه از محبتش نکرده است ...
فکر کن در این بی کران چه تنهاست؛ وقتی فقط بنــــــــده ای گم شده باشد.
ریز نوشته:
سالهاست که عضو غیر متعهدها شده ایم، درست از زمانی که یوسف فاطمه می گفت "هل من ناصر ینصرنی؟" و ما فقط برای غربتش غصه خوردیم.
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 24
کل بازدید: 204471
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست