از تب می سوخت، درد تمام بدنش را فرا گرفته بود، ولی نمی خواست ثواب نماز جماعت را از دست بدهد، به هر سختی که بود، غسل کرد و خودش را به خطبه های نماز رساند ...
از درب مسجد که بیرون می آمد امام دستی روی شانه هایش گذاشت و فرمود: " رمیـله دچار تب شده بودی ولی بازهم برای نماز به مسجد آمدی؟" - رمیله متحیر شد :" بله سرورم، شما چطور متوجه شدید ؟" امیرالمومنین لبخند زد و پاسخ داد :" رمیله تو می دانستی هر وقت شما مریض می شوید ما به خاطر بیماریتان مریض می شویم؟" ، " تو می دانستی هر وقت هر مومنی در شرق و غرب هرکجا که باشد محزون می شود ما به خاطر ناراحتی او محزون می شویم!"رمیله اشک در چشمانش حلقه زد، امام ادامه داد: "تو می دانستی هر وقت شما دعایی می کنید ما برای آن آمین می گوییم و اگر دعایی هم نکنید ما برایتان دعا می کنیم"1 تو می دانستی رمیله؟
***********************
رمیــله، ای شیعه ی علی، تو می دانستی امام تو چقدر عاشق صدایت، لبخندت و نگاهت هست. تو می دانستی امامت چه دل رقیقی از تو دارد که وقتی تو تب می کنی او بیمار می شود. تو می دانستی امامت حتی دل ندارد ببینید، یک خار در پای تو بنشیند، یک ذره آتش به تو برسد، ببیند تو یک مثقال گناه جمع می کنی .... تو می دانستی رمیله؟!
راستش را بخواهی رمیله؛ کاش شیعه نباشی، کاش شیعه نباشی رمیله چون عاشورای دلت که بشود امامت طاقت نمی آورد، گمراهیت را ببینید. همه ی دارای اش را جمع می کند و با خودش می آورد به دلت. شروع به برپا کردن خیمه می کند، خیمه ی زینبش را یک گوشه ی دلت درست می کند، خیمه ی کودکانش، خیمه ی عباسش، خیمه شش ماهه و مادرش، آخر هم خیمه ی خودش. هر چقدر هم به او ایراد بگیری، از سر راهم کنار برو ، فقط به تو می گوید:" اِن کانَ دیِنُ مُحَمَّدٍ لا یَستَقِمُ اِلّا بِقَتلِی ، فیا سُیوُفُ خُذِینی" کاش شیعه نباشی رمیله چون آن گاه می توانی آب را به روی امامت ببندی شاید دست از مقاومت در دلت بردارد.
کاش شیعه نباشی رمیله چون امام دلت دست بردار نیست؛ شروع می کند به آتش زدن آرام آرام تمام هستیش برای هدایت تو! اول هم از فرزند خودش شروع می کند. کاش شیعه نباشی رمیله چون آنگاه بالای آغوش ابراهیم و فرزندش، . شمشیرهای دلت می توانند جسورانه لب به سخن بگشایند که : " الجلیل یامرنی و الخلیل ینظرنی" و تو می توانی بی توجه کف بزنی، هلهله کنی و جشن روز مره گی بگیری.
کاش شیعه نباشی رمیله چون امام دلت دست بردار نیست، ناگهان می بینی طفل شیرخوارش را بر سر دست می گیرد و در برابر تمام دنیایت به تو نشان می دهد، تو خیره خیره به گلوی کوچک و ناله ی بی رمق طفل می نگری، وقتی ناله های طفل وجودت را به هم ریخت. فریاد سر می دهی: "حرمله ام مگر نمی بینی ملک ریمان دارد از دست می رود"
کاش شیعه نباشی رمیله چون امام دلت خودش که راه به جایی نبرد، خواهرش را میان نامردان دلت رها می کند. کودکانش در دلت گم می شوند. دامان بعضیشان آتش می گیرد. بعضی از دخترکانش در تاریکی های دلت می ترسند رمیله؛ گم می شوند رمیله؛ اشک می ریزند رمیله ....
کاش شیعه نباشی رمیله چون امامت، نه تنها خودش برای تو خفض جناح می کند که یارانش، کودکانش، حتی 6 ماهه اش، هم بالهایشان را زیر پاهای تو پهن می کنند بلکه تو به سفینه اشان راهی بیابی. کاش شیعه نباشی رمیله چون اشتیاق امام به تو، تو را آتش می زند، بیچاره می شوی رمیله، مجنون می شوی رمیله، اصلا عباس می شوی رمیله؛ ناگهان مشک بر می داری و می گویی :
بگذار من هم برای تو آب بیاورم ...
*******
پینوشت :
1. نقل مضمون حدیث " یا رمیله، ما من مؤمن و لا مؤمنة یمرض الّا مرضنا لمرضه، و لا حزن الّا حزنّا لحزنه، و لا دعا الّا آمنّا لدعائه، و لا سکت الّا دعونا له، و لا مؤمن و لا مؤمنة فی المشارق و المغارب الّا و نحن معه "رک بحار جلد 24 ص191
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 12
کل بازدید: 204577
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست