هرگونه کپے بردارے از ریزنوشت هاے زیــــــر بدون ذکر نام وبلاگ و منبع، با ذکر سه صلوات مجاز مے باشد.
******
{عاشق}
گفتم: " دیگر برای نماز صبح صدایش نمی کنم، چه معنی دارد که هر روز صبح به این سختی از خواب بلند می شود، بسیجی باید خودش عاشق نماز باشد" ... چند شب بعد حدود 2 نیمه شب بود که شنیدم از بیرون سنگر صدایی می آید، رفتم جلو ببینم چه خبر است ... همان جوان روی خاک ها به سجده افتاده بود و با اشک داشت با خدایش راز و نیاز می کرد.
{ندای ما}
روی دستبند سبزش نوشته بود: " ندا آقا سلطان!"... پیش خودم گفتم خوش به حالش ، روی یک دستبند جا شد من هر چه سعی کردم روی کل چفیه هم جا نشد بنویسم : " محمد ابراهیم همت، مهدی و حمید باکری، مهدی و مجید زین الدین ، حسن باقری، عباس بابایی، احمد متوسلیان، حسین خرازی، مصطفی چمران، مرتضی آوینی، حسین لشکری، عباس دوران، منصور ستاری، اسماعیل دقایقی، عباس کریمی ، و.... گمنام ، گمنام و..."
{جهان آرا }
می گفت:"در این کشور کسی قدر نخبه ها را نمی داند؛ وقتی کسی ارزش علم و کار تو را نمی داند نباید اینجا بمانی" ... یاد محمد بخیر وقتی به امام شکایت کرده بود که رئیس جمهور به ما سلاح نمی دهد تا مقاومت کنیم .... بنی صدر زد توی گوشش که تو غلط کردی مقاومت کردی ... همین شد که چهل روز دست خالی ایستاد.
{شلمچه}
گفتند با رمز یا فاطمه (س) می رویم تا حرم مادر را پیدا کنیم ... وقتی همه ی سینه ها شکافت، پهلو ها شکست و بازوها زخمی شد، نه حرم، که حریم گمشده ی فاطمه پیدا گشت.
{روضه ی مصور}
تفحص هم برای خودش روضه ای است ... آنها را که می بینی دست در بدن ندارد روی سربندشان نوشته یا ابالفضل، آنها که پهلویشان شکسته روی سربندشان یا فاطمه است و آنها که هیچ ازشان نمانده یا ح س ی ن شهیـــــــد ...
{درد ابالفضلی}
به شدت مجروح شده بود. روی برنکارد که گذاشتنش بغض گلویش را فشرد. حس کردم به خاطر شدت درد ترکشهای ست، رفتم جلو پرسیدم "چیزی شده برادر؟" بغضش ترکید گفت :" فقط امام را تــنـها نگذارید" پتو را کشید روی صورتش و زار زار گریست! ... فهمیدم دردش درد عباسی است.
{خس خس}
می گفت : "تا به حال دیده ای که جوان سبزی در اثر گاز اشک آور خِس خِس کند؟"... گفتم: "تو چطور؛ تا به حال دیده ای جوان رشیدی در اثر گاز خردل 25 سال خس خس کند تا شهید شود"! که شما به این زودی بگویید جمهوری ایرانی...
{غول}
قصه خیلی ساده بود، بعثی ها به خاطر کفرشان بچه ها را خیلی بزرگ و غول پیکر می دیدند، خودشان هم اقرار کردند ... همین شد که بسیجی ها را در سه راه شهادت طلائیه با آر پی جی میـ ـ زدند.
***********
نوشته شده به سنهے 1389 الی 1390 پیام رسان پارسے بلاگ به قلم کوچهے بنے هاشم
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 8
کل بازدید: 204666
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست