دور از هیاهوی روزهای آخر سال، دور از شلوغی شهر، سرزمینی است که وسعت بزرگترین آدمهایش به قوزک پای تو هم نمی رسد. سرزمین "کیف وجدتم قول لااله الا الله" .... گامهایت را که سریع برداری از سرزمین تحقیرشده گان به گلزار شاهدان خواهی رسید، آنجا فقط کافی است خودت را داخل نیاوری، چشمهایت را به ببندی و با دل به همه ی سوی گلزار رو کنی تا ببینی چطور شاهدان، تاریخ را پیش چشمانت به سخره می گیرند. فاینما تولوا فثم وجه الله ...
*******
الله اکبر، الله اکبر .... صدای رگبار بلند می شود .... بچه ها آنجا در کانال مانده اند. شهید روی شهید می افتد. بسیم چی، بسیم را بر می دارد: "احمد احمد قاسم؛ احمد احمد قاسم، قاسم جان تر و به فاطمه ی زهرا نیروی کمکی بفرستید برایمان"... صدایش قطع می شود، پهلویش می شکند، روی زمین می افتد، لبخند می زند.
ناگهان اف 16 با تمام سرعت از آن سمت گلزار رد می شود، گوشه گوشه صدای انفجار مهیب بلند می شود ... مادری با فرزند در آغوشش وحشت زده به سمت نخلستان ها می دوند ؛ یک بعثی روی هلی کوپتر می خواهد حرملگی کند. یک تیر و دو نشان! آرپیچی را بر می دارد ... خون به آسمان گلزار می پاشد.
کمی جلوتر ناگهان تیر درست از مقابل چشمهایت رد می شود با صدای "تکـــــ" محکم می خورد به سینه ی یک بسیجی، می افتد روی زمین، بریده بریده می گوید: "علـ ـ ـی علـ ـ ـی سوختم، خونش به سرعت زیر پاهایت را رنگ می زند" ... و من احسن من الله صبغه!
آن جا امدادگر دارد زخمی ها را روی برانکارد می گذارد. زخمی بغض می کند رو به بقیه می گوید: "شما رو بخدا امام را تنها نگذارید" ... امدادگر همه را می گذارد داخل ماشین. استارت می زند، استارت نمی خورد، استارت می زند، استارت نمی خورد ... سوت خمپاره بلند می شود ... همه می خوابند روی زمین ... امدادگر با زخمی ها امام را تنها می گذارند.
آن بخش گلزار گروهی پنج روز است در محاصره هستند. تشنگی امانشان را بریده، کیف یتلظی عطشا را با تمام وجود حس می کنند. یک بسیجی مدام لبهای خشکیده اش را به هم می زند. از حنجره اش صدای یا حســین بلند می شود ... می خواهم کمکش کنم نمی شود، نمی توانم، از هوش می رود.
پسر بچه ی بازیگوشی آنجا فهمیده شده است، می دود به سمت تانک، تانک 13 ساله می شود ... جهان آرا بازهم دارد با دست خالی مقاومت می کند. همت آن گوشه برای بسیجی ها صحبت می کند "قدم بر می دارید برای رضای خدا"، چمران رقصش در برابر مرگ زیبا شده، باکری باز می گوید "دعا کنید شهید بشویم". آوینی به جای مکه، فکه را انتخاب کرده. رفتگر لوله ی تفنگ را می گذارد روی شقیقه ی صید شیرازی، خون می پاشد روی شیشه ی ماشین ...
*********
از گلزار و تمام هیاهوی آرامش که دور شوی، دیگر نه خبری از سوت خمپاره است نه صدای ضد هوایی و آژیر خطر همزمان می شوند. نه جوانی روی زمین می افتد و نه خون کسی زیر پاها جاری می شود. همه چیز به حال غیر عادی خود باز می گردد. ولی اینبار این تویی که معلق مانده ای بین بین دو زمان، بین بودن و مُردن؛ رفتن و ماندن. آنقدر معلق مانده ای که نمی دانی "دنیا دیگه مثل تو نداره" ی هندزفری کنار دستی ات ، آنجلیا جولی را می گوید یا سیده زهرا حسینی؟! دخترک سانتی مانتال لباس های جهادی پوشیده یا مد روز را؟! آنقدر معلق مانده ای که نمی دانی آخر 8 سال جنگ تمام شد یا هنوز در جریان است؟!
خیلی زود از مدرنیته برایت دندانِ آبی می آید : " عکس و فیلم داری برام بفرســ" .... عکس شهیدی که بدنش را گلوله برده و سر و پایش باقی مانده اند، را برایش می فرستی .... کنار سر و پای باقی مانده، آوینی نوشته است : "پندار ما این است که ما رفته ایم و شهدا مانده اند اما حقیقت امر این است که زمان ما را با خود برده است و شهدا باقی مانده اند." ... چشمهایت را می بندی زیر لب مدام زمزمه می کنی "مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ" .... شاید از این حضور قطره ی زلالی بماند برای پایان سال.
اولین جرعه آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعه ای دیگر کردم، اما این بار تو بودی که ناز می کردی و مرا سر می گرداندی. پیاله ام را به طرفت دراز کردم و تقاضای جرعه ای دیگر کردم اما پیاله ام را شکستی. هر چه التماس کردم که جامی دیگر بده تا از حجاب جسمانی بیاسایم ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی . اکنون من خمارم و پیاله به دست هنوز در انتظار جرعه ای دیگر از شراب عشقت به سر می برم .
آخرین دست نوشته ی دانشجوی شهید ناصر باغانی
تفحص:
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 4
کل بازدید: 204527
رتبه سوم در پنجمین طرح ملی وبلاگ نویسی بوی سیب، رادیو معارف
ح) کلیه حقوق مطالب نزد خدا محفوظ است. بازنشر به هر نحو آزاد
کیف اشتیاقی بهم
شوقا الی رویتک
فاصله تا کربلا
داستان کربلا را بخوان
و ما ادرائک ما لیلة القدر
استقبال
مَن مِثلُک ...؟
کاش شیعه نباشی رمیله
طا را میم الف ح، فقط زود برگرد!
ریز یادواره ها
ما عند الله
ریزواره های کوچه
از دست برفت
فکر کن چه نتهاست